دینامیک گسلهای عمودی و افقی در حاکمیت، تاثیر مغناطیس سیاسی جدید و وظیفه آزادی‌خواهان

به گمان من، کمتر کسی است که بعد از روز 25 بهمن باوری جدی به تحلیلهای گذشته داشته و قادر به چشم بستن بر واقعیات بیرون زده از دل این حوادث باشد. نگارنده چند ماه پیش، در تحلیلی مفصل، گسلهای فعال در گستره سیاست و اجتماع ایران را به صورت شکافهایی عمودی تعریف کرده بود و گذار مسالمت آمیز به سمت خواست معترضین را در ایجاد پیوند و حرکت متقابل میان دو جبهه این شکاف به صورت متوازن میدانست. اما امروز میبینیم که با گذشت زمان و برخورد جریان سیال حوادث به نقاط نشانگری چون 25 بهمن و 1 اسفند، گسلهای فعال نه به صورت عمودی، نه در میان دو جبهه فکری-سیاسی از جامعه و حکومت، و نه در میان خواستاران تغییر و محافظه کاران، که امروز میان حکومت-ملت بحران زایی می کند. بنابر این نظر، فعالیت این مغناطیس جدید، تاثیراتی متفاوت از گذشته خواهد داشت.

1-      عاطل شدن شکافهای عمودی: نشانه های بسیاری وجود دارد که در باور غالب میان مردم، جناحهای خواستار تغییر در داخل حکومت نتوانسته اند (یا نمیتوانند) مطالبات را از طریق نزدیکتر کردن دو جناح و ایجاد گفتگو و مفاهمه میان اینان پیگیری کنند. از این رو موضوعی تحت عنوان «رادیکال شدن جنبش» تا میزان زیادی قرین به صحت است.

مهمترین علت چنین ذهنیتی، خالی شدن عرصه قدرت از «سیاست ورزی» است. وقتی تمام سیاست ورزان کشور، جملگی ولایت فقیه را منشا تحرکات سیاسی خود می دانند و این واقعیت (یا برداشت خود) را علنا به مردم ابراز میکنند، واکنش طبیعی و منطقی معترضین و مردم نیز این است که منشا همه انسدادها و صلبیت فضای سیاسی کشور را خامنه ای بدانند. از این دیدگاه،  جناح بندی در میان «سیاست ورزان» اصولا فاقد معنا است، چراکه تنها یک «سیاست ورز» وجود دارد که شخص خامنه ای است.

علت ثانویه نیز در همین راستا معنا میابد. وقتی سکه ای که به نام جنبش در خیابان ضرب می شود، فقط در بازاری معنا دارد که در اختیار انحصارگری چون شخص ولی فقیه است، و این انحصارگر، در غیاب هرگونه رقیب،  سکه خیابان را به پشیزی معامله نمی کند، انتظار طبیعی این است که نیروی پیشرانه جنبش به سمت برهم زدن «بازار انحصاری» معطوف گردد. از این بابت، «رادیکال شدن جنبش» نتیجه طبیعی انحصار روز افزون بازار سیاست، و خالی شدن این عرصه از معدود بازیگران اثر گذار پیشین است. بی اعتنایی به بیانیه شماره 17 موسوی، و بارقه های ضعیفی که در دل خواستاران تغییر روشن نگاه میداشت، اکنون می رود که منطقی جدید را بر صحنه سیاسی-اجتماعی ایران حاکم نماید.

2-      فعال شدن شکافهای افقی: فرض کنید که به تنهایی در بیایانی بی آب و علف راه می روید و هیچ آبی به همراه ندارید. ناگهان به طرز معجزه آسایی -در حالی که شدیدا از عطش عذاب میکشید- به دکه فروش آب بر میخورید. شما میدانید که پول کافی برای خرید آب ندارید و اگر تا ساعاتی بعد آب ننوشید از تشنگی خواهید مرد. بنابراین شروع به چانه زنی با فروشنده کرده،سعی میکنید قیمت آب را پایین بیاورید. اما فروشنده نیز میداند که شما به هر صورت مجبورید آب را به هر قیمتی که شده خریداری نمائید، بنابراین دلیلی برای چانه زنی نمیبیند. در مرحله بعد و با ناکامی در چانه زنی، شما به قیمت واقعی آب پی میبرید: «جان». از نگاه فرد تشنه، تفاوت بازی در «منطق» ابتدایی و ثانوی، در «علم» به قیمت واقعی آب مستتر است.

منطق مرحله اول، محافظه کارانه، سیاستمدارانه و تحلیل گرانه، همراه با چانه زنی و پرهیز از برخورد مستقیم با طرف مقابل و سعی در حداقل کردن هزینه ها و حداکثر کردن مزایا است. فعالیتهایی همچون تقویت گروههای نزدیک فکری در حاکمیت، مشروعیت زداییاز گروه مقابل و هدایت منطق بازی به نفع خود در گروه فعالیتهایی قرار می گیرند که در دستور کار قرار میگیرند. اما مرحله دوم منطق خود را دارد: هرگاه شما پی ببرید که طرف مقابل آب را به شما نخواهد داد و این به بهای جان شما تمام خواهد شد، بازی چهره دیگری به خود میگیرد، که نتیجه طبیعی آن  کشته شدن «فروشنده انحصاری» یا «خریدار» است.

نشانه های فراوان حاکی از ورود حاکمیت و مردم به این مرحله است. اجرا شدن طرح هدفمندشدن یارانه ها، با همه سخت گیری و کنترل از سوی حاکمیت، به سمتی حرکت میکند که حیات طبقه متوسط را به خطر انداخته و می رود که ریشه این قشر –که به گفته برخی تنها بروی کاغذ وجود دارد- را هدف قرار دهد. گروههای پایینی نیز اگرچه در ابتدای کار کمی بهبود وضعیت اقتصادی را تجربه کردند، اما با ادامه آن، آینده ای برای خود نخواهند دید. به گفته بسیاری، از ماههای ابتدایی سال آینده میبایست شاهد پیوستن این عده به اعتراضات باشیم.

سوای آنچه در آینده با آن روبرو خواهیم شد، امروز نشانه های روز افزونی دیگری نیز دیده می شود که نشان میدهد زلزله های آینده ناشی از فعالیت گسل حکومت-ملت خواهد بود، نه گسلهایی که میان بخشهای مختلف حکومت وجود دارد.

جمهوری اسلامی طی این چند روز هرآنکس که در مقابل «فتنه» ساکت بوده را به تحرک واداشته و از آنها موضع گیری شفاف خواسته. خود این امر، برای مردمی که تا امروز منفعل بوده اند و موضع خاصی نسبت به حوادث سیاسی نداشته اند، نوعی میدان مغناطیسی است که جهت گیری را بار دیگر الزامی می کند. از طرف دیگر، حکومتی که به تمامی خود را در برابر ملت قرار دهد و همانند روز اول اسفند حکومت نظامی اعلام کند، خود به خود به تصویر تعمیق شکاف حکومت-ملت دامن می زند.

نکته مهمی که باید به آن توجه داشت این است که حکومت،  تلاش داشت با تقویت دو قطبی درون حکومتی، خواص بی بصیرت و ساکتین در برابر فتنه را به واکنش وا داشته، با تقویت میدان مقناطیسی داخل خود، ضمن حرکت سریعتر به سمت تک پایه ای شدن، موضع مستحکم تری در مقابل ملت برای خود تامین کند. اما این تلاش منجر به امری شد که به هیچ وجه پیش بینی نمی کرد: فعال شدن شکاف حکومت-ملت.

بنابر ملاحظات فوق و درک این موضوع که تحولات آینده در سپهر سیاسی کشور، ناشی از فعالیت گسل حکومت-ملت خواهد بود و نه آزاد شدن انرژی های نهفته در شکافهای درون حکومتی، در مورد موارد زیر می توان اظهار نظر نمود:

  • حامیان حکومت: باید قبول کرد که همه مردم ایران را نمی توان جزو گروه مخالفین یا معترضین قرار داد. به دلایل مختلف حداقل 15-20 درصد از جمعیت، به طور کامل از سیاستهای جمهوری اسلامی حمایت کرده و خواهند کرد. عده غالب این گروه در دعواهای درون حکومتی طرف رهبر یا جریانات اصولگرا را گرفته اند، اما این الزاما به این معنا نیست که وقتی حکومت به تمامی خود را در برابر همه ملت قرار دهد اینان نیز همان رفتار سابق را پیشه کنند. دو قطبی جدید ذاتا قوی تر از دو قطبی پیشین خواهد بود و تصمیم گیری برای تغییر جهت را برای این عده سخت تر خواهد کرد. قدر مسلم این است که بخش اقلیت نظامی و شبه نظامی ( 5 درصد) ریزش خواهد کرد و به دو دسته تقسیم خواهد شد. بخش دیگر نیز به طور عمده منفعل گردیده و آنچه خامنه ای مدتها «فتنه» (به معنا غبار آلود شدن فضا و فقدان قدرت تشخیص حق) می نامید بلای جان این عده خواهد شد.
  • جمعیت معترض: در سمت معترضین اما جریان به سوی خواهد رفت. چیزی که تحت عنوان «رادیکال شدن جنبش» مطرح شده، نمود خارجی فعالیت معترضین در پرتو دو قطبی جدید است. پرداخت هزینه سنگین برای بازگشت به دوران طلایی امام یا اصلاحات، سود بردن جریانات سیاسی داخلی و … در این دو قطبی معنا نخواهد داشت. در این شرایط، این دسته توانایی پرداخت هزینه بیشتری برای «آزادی»، «دموکراسی» «حقوق برابر» خواهند داشت، چراکه بنابر تصور خود، هدف را نسبت به گذشته نزدیکتر میبینند. اضافه بر این مطلب، معترضین اکنون برای تحمیل هزینه بیشتر به طرف مقابل پتانسیل بیشتر خواهند داشت. دلیل اصلی این مسئله نیز این است که اینبار تحت مغناطیس این دو قطبی جدید، نیروی سرکوبگر نه نماینده و یا کارمند گروه دیگری از حکومت، که دشمن ملت قلمداد می شود، ذهنیتی که به تدریج به نیروی سرکوبگر تحمیل خواهد شد.
  • مردم منفعل و بی طرف: دو قطبی های درون حکومتی ذاتا توانایی به حرکت در آوردن این عده را ندارند. نیروی پیشرانه مذهب –به عنوان یک معنا بخش دنیای پیرامونی و جهت دهنده رفتار- نیز تا میزان بسیار بسیار زیادی قدرت خود را در بین اینها از دست داده است. اما فعال شدن گسل افقی، تاثیر شگرف و غیر قابل پیش بینی در این عده خواهد داشت. باید به یاد داشت که محمود احمدی نژاد، در مناظره های انتخاباتی خود تمام تلاشش را برای جذب آرای این عده به کاربرد و به این منظور دست به انتقاد شدید از گذشته جمهوری اسلامی –به مثابه یک کل- زد. امروز نیز همین معنا جاری و ساری است و تقویت این ذهنیت که تحرکات سیاسی-اجتماعی امروز ناشی از فعالیت مغناطیس بین دو قطب حکومت-ملت است، قطعا پای این عده را با تمام خصوصیات خود به صحنه باز خواهد کرد و تحرکات مقاومت مدنی، مانند اعتصابات یا حضور خیابانی را امکانپذیر تر خواهد نمود.
  • نیروی سازمان یافته سرکوب: اگر معترضین بتوانند دست حکومت را از مغزهای این دسته قطع کنند و واقعی بودن دوقطبی حکومت-ملت را به آنها بباورانند، طبیعتا دیگر نمیتوان انتظارداشت که اینها نیز بتوانند رفتار خشن پیشین را ادامه دهند. اما بر سر این راه دو مانع خود نمایی میکند. مانع اول، این تصور است که ناراضیان و معترضین از نیروهای وابسته به امریکا و اسرائیل و … خط میگیرند. مانع دوم نیز تزریق مداوم پول نفت به این عده است. حکومت با تزریق این مخدر تلاش میکند که چشم این عده را بر واقعیت بسته و در فضای توهمی نگه دارد. اما نگاه به تحولات اخیر جهان عرب و سرنوشت نظامیان و نیروهای سرکوبگر تهدیدی واقعی برای ادامه خیالپردازی محسوب می شود.
  • سیاسیون داخل حکومت: اکثر این عده استعداد ضعیفی برای تعیین جهت خود در میدان مغناطیسی حکومت-ملت دارند، یعنی در مقابل این میدان حکم چوب را پیدا خواهند کرد. با توجه به این واقعیت، راس قدرت سعی خواهد کرد هرچه بیشتر از گفتمان «دشمن» استفاده کند تا اینان را نیز به فعالیت و واکنش وادار نماید. اما در نبود مابه ازای بیرونی برای گفتمان «دشمن» (خارجی) و «فتنه» (مخالف درون حکومتی) آخرین رشته های پیوند این عده با واقعیت نیز پاره شده و به طور کامل در فضایی توهمی معلق خواهند شد. محصول نهایی چنین رویکرد غیر عقلایی نیز، چیزی نیست جز تعمیق شکاف اصلی، یعنی حکومت-ملت.

همانطور که از سطور فوق می توان نتیجه گرفت، صحنه سیاسی کشورمان از این پس به آرایشی به کلی متفاوت به خود خواهد دید و از این منظر، راههای برون رفت از بحران نیز تماما با راهکارهای پیشین متفاوت خواهد بود. اما شرط اصلی تحقق و عینیت یافتن هرچه بیشتر این صفحه جدید شطرنج، باوراندن این چینش مهره ها به همه بازیگران است. به این معنا که عامل اصلی تحولات آینده، با تحولات گذشته متفاوت است و حکایت حکومت و ملت ما، چیزی کم از قصه «تشنه و آب فروش» ندارد.

جدال امروز ما برای رسیدن به آزادی و حقوق مساوی همه شهروندان با یکدیگر، نه از راه سرنگون سازی یک مستبد، که از برساختن دموکراسی به مقصد خواهد رسید.  اما تحلیل فوق چه ارتباطی به موضوع کار ما دارد؟ گفتمانهای موجود در کشور ما امروز خود را حول دو شکاف اصلی افقی و عمودی و در تقابل با یکدیگر میبینند. در شکاف عمودی، از یک طرف گفتمان «فتنه» و از طرف دیگر گفتمان «اصلاح طلبی» با یکدیگر در جدال هستند و در پیرامون شکاف عمودی دو گفتمان «دشمن» و «براندازی» در ستیزند. تقویت هرکدام ازشکافها یا مغناطیسها، به تعلل در درگیری جفت-گفتمانهای پیرامون دو شکاف دیگر خواهد انجامید و موضوعیت آنها را در تحولات اصلی را از بین خواهد برد. بحث بر سر این نیست که تعمیق کدام شکاف، به نفع دموکراسی خواهان خواهد بود، بلکه چالش اصلی اینجاست که پیروزی کدامیک از گفتمانها، راه را برای رسیدن به دموکراسی بازتر خواهد کرد.

همانطور که دیدیم، روز به روز از مناسبت شکاف عمودی (درون حکومتی) کاسته شده و بر اهمیت و نقش آفرینی شکاف افقی افزوده میگردد. سیر حوادث آینده نیز به سختی راهی برای موضوعیت یافتن دوباره شکاف عمودی – یا جفت گفتمان «فتنه»-«اصلاحطلبی» باقی می گذارد. همینطور موازنه قوا در دو سمت شکاف عمودی می رود که کفه اصلاح طلبی را به هوا پرتاب کند. باید باور داشت که اگر هاشمی در راس مجلس خبرگان باقی بماند، اگر سال آینده شورای نگهبان راه را برای تعداد کمی از اصحاب کم خاصیت فتنه باز بگذارد، اگر تعدادی از زندانیان سیاسی آزاد شوند و … این نه به معنای شکست اقتدارگرایان در مقابل روند تغییر خواهی، که به منزله بی خاصیت شدن و از کار افتادن مغناطیس درون حکومتی است. بله! از نگاه خامنه ای، جمهوری اسلامی به درستی در مقابل «فتنه» واکسینه شده است و نباید از آن ترسید، اما در پشت این حرف، این معنا نهفته است که «فتنه» -دستکم در جنبه اجتماعی آن- تبدیل به هیولایی قدرتمندتر شده است.

اما وظیفه خواستاران دموکراسی در این میان چیست؟

برای ساقط کردن نظام ویا تحمیل خواسته های خود به آن، نیازمند رسیدن به توازن قوا در مقابل حکومت هستیم. میدانیم که توازن قوا حول محور عمودی به هیچ وجه به نفع دموکراسی خواهان نبوده و روز به روز شرایط نامطلوب تر می شود. از طرف دیگر، اگرچه  حول گسل افقی توازن قوا قطعا به نفع خواستاران تغییر است، اما مهم به فعلیت در آمدن این قدرت است. نهفته ماندن این پتانسیل به تنهایی نمیتواند منجر به هیچ تغییری شود. در این شرایط راه برون رفت از این بن بست چیست؟

پیشتر در یادداشتی، از مکانیزمهای خودکار بازتولید استبداد سخن رفته بود. یکی از این مکانیزمها که به کرات در مقابل مردم قرار داده می شد، انتخاب میان «بد» و «بدتر» بود، که حکومت جمهوری اسلامی، برای دوام و بقای خود و مقاومت در مقابل تغییر، خود را با آن مجهز ساخته است. همانطور که در آن مقاله ذکر شد، راه برون رفت از این مکانیزمهای خودکار، ناکام گذاردن آنها و بازگرداندن آنها به سمت خود حکومت است. با این مقدمه کوتاه، میتوان یک نتیجه گیری کلی از تحلیل فوق داشت: اکنون نوبت جمهوری اسلامی است که میان «بد و بدتر» انتخاب کند،  آیا ترجیح خواهد داد که گسل عمودی را بار دیگر فعال نماید، یا با افزایش تنش در شکاف افقی حود رابه خطر بیندازد؟ در اینجاست که بازی هوشمندانه و درست بازیگران سیاسی و فعالان اجتماعی جنبش سبز نقش تعیین کننده پیدا میکند. اگر بخواهیم واقعا نظام را بر سر این رو راهی قرار دهیم، میبایست هر دو گفتمان «اصلاح طلبی» و «انقلابی» را زنده نگه داریم. حیات و بقای مبارزه برای دموکراسی در گرو تداوم و تقویت همزمان این دو گفتمان است.

بیان دیدگاه