بحرانهای متعدد پیش روی نظام جمهوری اسلامی آنچنان بزرگ هستند که هر کدام از آنها به تنهایی برای ساقط کردن هر نظامی کافیست. مسائل هسته ای با کشورهای غربی، مشکلات اقتصادی و ناکارآمدی ذاتی سیستم اداری، بحران پذیرش ملی و مشروعیت نمونه هایی هستند که تنها به کمک رسانه ها بیشتر مطرح شده اند، اما ابعاد بحرانی که موجودیت کل نظام را به چالش گرفته بسیار بزرگتر از مجموع همه اینهاست. نباید فراموش کرد که مسکن تمام این زخمهای کهنه تاکنون پول بی حساب نفت بوده و حکومت هر زمان با چالشی جدی مواجه شده، به سراغ این ماده مخدر رفته است.
با باور من کلیت اقتداری که هم اکنون نظام جمهوری اسلامی را از تسلیم و کرنش به جنبش سبز باز داشته کاملا ناشی از درآمد نفت است. چه کسی باور میکند نیروهای امنیتی-اطلاعاتی و انتظامی بیشماری که با خشونت جنبش را سرکوب میکنند نقش مولدی در اقتصاد داشته باشند تا به ازای آن حقوقی دریافت کنند. قضیه بسیار ساده است، آنها مواجب سرکوب خود را از درآمد نفت تامین میکنند و مانند یک کارگر نیستند که به ازای تولید کالا درآمد کسب کنند. آنها نه تنها چیزی تولید نمیکنند بلکه به ازای حقوقی که دریافت کنند تقاضای کل جامعه از کالاها را بالا برده و چون عرضه ثابت میماند، تنها تورم را افزایش میدهند.
در سایر بحرانها هم ماده مخدر نفت همین نقش را بازی میکند. ماجراجویی هسته ای و نترسیدن از تحریمها به دلیل این است که به لطف در آمد بی حساب نفت، دولت میتواند کالاها را با قیمتی بسیار بالاتر از قیمت واقعی از دلالهای بین المللی خریداری کند. یا مثلا با تزریق پول نفت به قشر کم درآمد از طریق یارانه ها و مکانیزمهایی همچون کمیته امداد، مانع اعتراضات فزاینده شود. در سایر بحرانها هم نفت نقش مخدر و مسکن این دردهای اجتماعی-اقتصادی-سیاسی را بازی میکند.
در اینجا این سوال پیش میاید که آیا با وجود این درآمد نفتی میتوان چشم انداز امیدی برای پیروزی جنبش سبز متصور شد؟ در پاسخ باید گفت که خصوصیت «تخدیر» نفت عاملی است که از آن تکیه گاهی ناپایدار برای حاکمان مستبد میسازد. فرد معتاد به مواد مخدر ناچار است برای جلوگیری از بروز دردها دائما بر مصرف خود بیفزاید و این در حالیست که قیمت مواد و شرایط عرضه آن خارج از کنترل آن فرد میباشد. قیمت نفت هم چیزی نیست که جمهوری اسلامی تماما بر آن کنترل داشته باشد و شرایط بسیاری بر آن تاثیر گذارند. در حقیقت منطق پشت سر طرح به اصطلاح هدفمند کردن یارانه ها هم همین است؛ درآمد 140 دلاری نفت نسبت به نیاز دولت رو به کاهش گذارده و دولت ناچار است برای تسکین دردهای شدیدتر این پول را در نقاط مهمتری تزریق کند. با در نظر گرفتن این نکته که تزریق بهینه (به گونه ای که دردهای بیشتری را از بین ببرد و حداقل درد را ایجاد کند)، به دلیل عدم وجود تخصص اقتصادی، کاری است که از عهده این دولت خارج است، به نظر میرسد که دولت برای آرام نگه داشتن کشور و خاموش کردن دردها ناچار است سهم بیشتری از این مواد را به نقطه ای تزریق کند که توانایی سرکوب نیاز سایر بخشها را داشته باشد.
اگر بخواهیم خیلی کلی به مسئله نگاه کنیم چنین تصویری پیش رو است: کشور ایران به عنوان یک کل، بی از اندازه به درآمدهای نفتی وابسته شده و این نیاز دائما رو به رشد است، از طرف دیگر درآمدی که اکنون از فروش نفت بدست میاید تکافوی نیاز فعلی را نمیکند و این فاصله نیاز به یارانه و تامین آن دائما رو به گسترش است. بنابراین در چنین شرایطی لازم است بهینه سازی تزریق درآمد نفتی صورت گیرد. اما این بهینه سازی الزاما برآورده شدن نیاز همه بخشها و عدم بروز اعتراض را منجر نخواهد شد و چه بسا آن را تشدید خواهد کرد. بنابراین دولتی همچون دولت احمدی نژاد که چیزی از اقتصاد نمیداند، و مهمتر از آن دیگر به کار بردن اصول اقتصادی دیگر برایش دیر شده است؛ ناچار است بخش اعظم این درآمد نفتی را به بخشی تزریق کند که در سرکوب اعتراضات شرکت میکنند.
به هر حال اگر آینده میان مدت را در نظر بگیریم متوجه میشویم که قطعا خشونت بیشتری در انتظار جنبش سبز است. اما این خشونت تنها تمرکزش بر جنبش سبز نیست چراکه چنین باز توزیع غیر هدفمندی، گروههای بسیار دیگری را هم به جمع معترضین فعلی خواهد افزود. واقعیت این است که دولت در شرایط فعلی هیچ پیش بینی خاصی در مورد این که چه خواهد شد ندارد و ممکن است طی مراحل مختلف به نتیجه ای که اینجا عنوان شد برسد.